غزل
حسن لبت شگوفه را خجل کند
دلها برباید و عالمی را بیدل کند
گر بگشایی لب و بسرایی غزلی
جام بشکند و ساقی زمی غافل کند
این نسیم خسته، با سمع احوال تو
غلطان چو مروارید، نوازش گوش و دل کند
لب و آن دندان مروارید صفت تو
ظلمت بزداید و حسن جهان کامل کند
همچو تشنه لبی کز پی جرعه آب
شتابان واژگان سوی لبت تمایل کند
خوشا تلمیذی کز پی طلب، زتو شنود
تدریس لبان تو هر طالبی را فاضل کند
دارم هر دم، این دعا از پروردگار وصل خویش
که من بیچاره را به سمع فیض لبت شامل کند
چون در بزمی بحث لب تو برخواست
کی سخن، سوق سوی رذایل کند
صد بهار است جمله هایت، کز طربش
لالۀ پژمردۀ صحرا بسی گل کند
ستاره گان اندر صف دیدار تو
نور بیفشانندو دعا همی نازل کنند
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0